هاستل

من هیچوقت این داستان را برای شوهرم تعریف نکرده‌ام، اما به گمانم بالاخره این کار را خواهم کرد؛ مثلاً در یک شب شرجی، در فوریه، در حالیکه برهنه در تخت دراز کشیده‌ایم و پنکه سقفی روی بالاترین سرعت تنظیم شده است. در انتظار طوفانی خواهیم بود که از جنوب با …

زنده‌رُبای پنجشنبه‌ها

یک بار بدون همراه راه‌بلد رفتم خضر و نتوانستم قبر بابا را پیدا کنم.  بیشتر قبرهای بخش قدیمی خضر، مال آدم‌هایی بود که سال‌ها پیش مرده بودند. در این بخش، دیگر زمین خالی برای دفن مرده جدید نمانده بود؛ مگر در زمین‌های خانوادگی مثل زمین ما که تا وقتی جای …

کلّه پوک

مرد مقابل ردیفی از بطری‌ها و گیلاس‌ها ایستاد. او می‌دانست تک‌تک آن بطری‌ها چه مزه‌ای می‌دهند و هر کدام را با چی باید ترکیب کرد. او یک متصدی بار بود. اگر می‌خواستی، می‌توانست یک نوشیدنی برای تو درست کند. فقط لازم بود کمی به جلو خم شوی و درخواست کنی. …

شعر مونا

لرزش و تکان‌های دستگاه خیلی زیاد بودند. وسط محفظه‌ای فلزی روی یک صندلی، پیچیده در کمربند و حفاظ نشسته بود و با خودش فکر می‌کرد واقعاً این چند پاره آهن می‌تواند او را جایی ببرد؟ می‌تواند او را به آرزویش برساند؟ دفترش را با دو دست محکم گرفته و به …

جغرافیای ذهن بابا

سوم بهمن سال هزار و سیصد و یک شمسی، تمام مردم روستای کوچک پدری‌ام یکباره ناپدید شدند. بابا آن‌ زمان، آن‌جا نبود. سال کودتا آمده بود تهران و آن‌طور که بعدها دستگیرم شد حسرتش تا همیشه گوشه‌ی دلش مانده بود. عادت داشتم دست بکشم روی سر زرد و بی‌مویش و …

بازگشت به بالا