راه حل دکمه‌ای

لحظه­ کندنِ تگِ لباس، لحظه­ زدن مهر تایید بر وجودِ لیاقت ما بود. ارزش ما با این تکه مقوا معلوم می­شد و میزان شق و رقی لباس نو که حالا قرار بود به تن زده شود، لباسی دست نخورده، آب­ندیده و در نوع خودش ایده­ آل. با اعتماد به نفس انگار روبان کارخانه­ ساخت سوخت برای پرتاب آرتمیس را از یقه­ پیراهن پوپلین جدا می­کردیم. مرحله­ اول لخت شدن بود، جلوی درب چوبی آینه ­دار می­ ایستادیم و پستی و بلندی­های تن را در مرحله­ بعد با روکشی تمیز، یکدست می­کردیم. ما به قالبی قابل قبول درمی­ آمدیم، به قالبی که خیاط صلاح دانسته بود و برشی که برای همه­ ما یکی در نظر گرفته شده بود. مو لای درز این دقت و درستی نمی­رفت. جایی برای تغییر وجود نداشت. ما کارمندانی منظم و مرتب بودیم که با هر ارتقاء مقام، پیراهن­هایی سفید هدیه می­گرفتیم که نشان از درجه­ ما بود و البته هر بار هیچ تفاوتی در آن با نمونه­ قبلی نداشت. هر کدام از ما کمدی داشتیم پر از پیرهن­های سفید و دکمه­ های بی­رنگ که هیچ نشانه­ ای برای تعیین جایگاه ما در آن­ها عیان نبود، حتی جایی برای حدس زدن هم باقی نمانده بود فقط باید می­شمردیم تا بفهمیم به لحاظ مقام کاری در کجای سیستم قرار گرفته ­ایم. قاعده­ای نانوشته بین همه­ کارمندها جا افتاده بود. مثلا اگر کسی به خانه­ من و یا دیگری می­رفت وسط بحث سیاسی و یا هنری به شوخی می­توانست بپرسد راستی یادم رفت کجا بودی؟ چندتا پیراهن سفید داری؟ حتی خودمان هم گاهی یادمان می­رفت ما ما کجاییم و چند شومیز در کمد است و چند عدد برای رسیدن به ته خط لازم است حتی مثلا پیش آمده بود که پیراهن مقام جدیدش نامرتب و کثیف بوده و مجبور شده پیراهن چند پله پایین­ تر را بپوشد. این وسط اتفاق جدیدی رخ داد. مثلا کسی که پیراهن چند مرحله پایین­ تر را پوشیده باشدی و در چند مرحله بالاتر باشد حسی غریب را تجربه می­کند. ممکن است حس کند لباسش مثل هر روز با او همراه نیست یا احساس جای کم و یا فضای اندک­ تری را تجربه کند. این حالت روانی ظاهرا شایع شده بود. مثلا من خودم دیدم که یکی از همکارانم سر صبح حس می­کرد خودش نیست یا خود همیشگی­ اش در سمت معاونت نیست. تماس گرفته بود با همسرش که من چرا حالم خوش نیست و همسرش به شوخی گفته بود چون پیراهن این مقام­ اش را از خشکشویی نگرفته و او لباس دو سمت پایین ­تر را به تن کرده است. ریاست کارگروهی تشکیل داد برای بررسی اوضاع روانی نیروی انسانی اداره. یک پیراهن کم بود و در مقابل ده پیراهن هم زیاد و بین یک و ده، هیچ عددی مناسب نبود در هر حال موقعیت پیش ­آمده تبدیل به چالش شده بود. ریاست تصمیم جدیدی گرفت تا هم در هزینه، حوزه خصوصی و هم در ایجاد مشکل صرفه ­جویی کرده باشد. قرار شد از این به بعد پیراهن­ها بدون دکمه ارائه اهدا شوند و در هر مرحله که رتب ه­ای داده می­شود یک دکمه از پایین دوخته شود تا بالا به این ترتیب و آخرین مرحله در ریاست تنها کسی است که همه­ دکمه­‌هایش بسته است و پایین­‌تری­ها تا رسیدن به این اوج با تی­شرت، عرق­گیر و یا بدن­هایی ورزیده می­توانستند نداشتن دکمه را تاب بیاورند. اینگونه بود که پایینی ­ها خوشحال­تر و بالاتری ها به تدریج احساس خفگی می­کردند. تگ یا دکمه! مسئله فقط این است. دوختن یا ندوختن؟ حالا می­شد برای دکمه­‌ها پیراهن دوخت، دکمه­‌ها را به هرجایی دوخت، یا با آنها کسی را خفه کرد. اینگونه بود که در اداره­ ما با هزینه­ کمتر، زندگی به جریان درست خود بازگشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازگشت به بالا