نگاتیوهای مادربزرگ

وقتی مادربزرگ مرد من قشم بودم. آنجا یک مغازه‌ی لوازم آرایشی داشتم. توی مغازه بودم که خواهرم زنگ زد و گفت مادربزرگ مرده است. یک مشتری توی مغازه بود. یک زن میانسال که می‌خواست بداند کرمی برای رفع چروک پوست دارم یا نه. فردای آن روز سوار هواپیما شدم و …

بازگشت به بالا