او ،که مثلاً باباست
جوانا بیدار شد و دید که مویش روی بالش زنده شده است. از صدای پیر آن موجود کوچک و نازک بهتزده شده بود. «هر کار میکنی، فقط جیغ نزن دختر. گوشهای من تحملش رو ندارن.» صدایش، جوانا را به یاد مادربزرگ خدابیامرزش انداخت. جوانا، خوابیده به پهلو، به در اتاق …