زبان همیشه قاصر است

زیستن و نوشتن میان دو زبان چند شب پیش خواب دیدم دوباره در پکن هستم، دم مجتمع آپارتمانی‌مان. زمانی تلفنی عمومی آنجا گذاشته بودند، تلفنی مشکی از همان تلفن‌های قدیمی که صفحه‌ی گردان دارند، و مسئولیت مراقبت از آن را هم به پیرزن‌های عضو انجمن محله سپرده بودند. هروقت تلفنی …

تسلسل باغ‌ها

مرد از چند روز پیش، رمان را به دست گرفته بود. چند جلسه‌ی کاری ضروری باعث شد کنارش بگذارد؛ در قطار، در راه بازگشت به املاکش، باز کتاب را از سر گرفته بود؛ گذاشته بود داستان و شخصیت‌پردازی‌هایش کم‌کم او را در خود غرق کنند. بعدازظهر آن روز، بعد از …

برف

یادم است آن شب سرد را که کپه‌ای هیزم آوردی توی خانه و وقتی آن را زمین می گذاشتی، سنجابی از لابه‌لای هیزم‌ها پرید بیرون. دوید وسط اتاق و تو یک‌دفعه گفتی: «تو دیگر از کجا پیدایت شد؟» از جلوی کتابخانه گذشت و خودش را به در ورودی رساند، انگار …

بازگشت به بالا