برف
یادم است آن شب سرد را که کپهای هیزم آوردی توی خانه و وقتی آن را زمین می گذاشتی، سنجابی از لابهلای هیزمها پرید بیرون. دوید وسط اتاق و تو یکدفعه گفتی: «تو دیگر از کجا پیدایت شد؟» از جلوی کتابخانه گذشت و خودش را به در ورودی رساند، انگار …
یادم است آن شب سرد را که کپهای هیزم آوردی توی خانه و وقتی آن را زمین می گذاشتی، سنجابی از لابهلای هیزمها پرید بیرون. دوید وسط اتاق و تو یکدفعه گفتی: «تو دیگر از کجا پیدایت شد؟» از جلوی کتابخانه گذشت و خودش را به در ورودی رساند، انگار …