یک مشت حب رنگی
اعلامیهای که انگار سالها پیش، روز انتشار کسی روی آن شاشیده، فرسوده و پارهپاره از خطوط تا، جلوی چشمهایم تاب میخورد. – این اعلامیهی فوت. بریدهی شرق رو هم میذارم روش. چشم از چشمانش میدزدم. اعلامیه را روی باقی چیزهای مهم دیگری که الان یادم نمیآید چه بودند، به پشـــت …