ذات لذت

بهترین استعاره‌ای که برای قصه نویس بودن می‌شناسم، در کتاب مائو II اثر دان دلیلو آمده است، جایی که یک کتاب در حال نگارش را به نوزادی شدیداً ناقص و آسیب‌دیده‌ای تشبیه کرده که نویسنده را دنبال می‌کند؛ نوزادی که همیشه پشت سر نویسنده می‌خزد، (خودش را کف زمین رستورانی که نویسنده …

ایده‌هایت را از کجا می‌آوری؟

هر حرفه‌ای مشکلات خودش را دارد. مثلاً از پزشکان همیشه درخواست مشاوره رایگان می‌شود، از وکلا اطلاعات حقوقی می‌خواهند، به مرده‌شورها گفته می‌شود چه شغل جالبی دارند و بعد آدم‌ها سریع موضوع را عوض می‌کنند. و از نویسندگان پرسیده می‌شود که ما ایده‌هایمان را از کجا می‌‎آوریم. در ابتدا، جواب‌های …

خواب مادر تازه‌کار

    «خواب شبانه‌ت چطوره؟» چطور؟ چطور می‌توانست باشد؟ 5 ماه بود که پسرم به دعوت من برای به دنیا آمدن، آری گفته و با تیشه به ریشه روتین زندگی‌ام زده بود. روی مبل تک‌نفره اتاق ارزیابی روانشناختی نشسته بودم و به سؤال‌های خانم ارزیاب جواب می‌دادم. زن هیچ شباهتی به …

زنده‌رُبای پنجشنبه‌ها

یک بار بدون همراه راه‌بلد رفتم خضر و نتوانستم قبر بابا را پیدا کنم.  بیشتر قبرهای بخش قدیمی خضر، مال آدم‌هایی بود که سال‌ها پیش مرده بودند. در این بخش، دیگر زمین خالی برای دفن مرده جدید نمانده بود؛ مگر در زمین‌های خانوادگی مثل زمین ما که تا وقتی جای …

ما چیزی‌مون نمیشه

روایتی از سقوط افغانستان ۱. – این صدای تک تیرانداز است، این خمپاره، این موشک، این رگبار. آدم ذاتا استعداد دارد برای یاد گرفتن اینها‌. موشک آنی‌ست که زیر پات روی زمین حس می‌کنی، خمپاره از صدایش دورتر است، صدای تیر در شب پخش می‌شود و تشخیص جهتش سخت است‌. …

معرفی قصه: کتابخانه بابل

«کائنات (که دیگران کتابخانه‌اش می‌خوانند) از تعداد نامشخص و شاید بی‌نهایتی از تالارهای شش‌ضلعی تشکیل شده است. … من هم مثل همۀ افراد کتابخانه، در روزگار جوانی سفر کرده‌ام؛ من در جست‌و‌جوی کتابی _شاید فهرستِ فهرست‌نامه‌ها__ سفر می‌کردم. اکنون که چشم‌هایم آنچه را که خودم نوشته‌ام به‌سختی تشخیص می‌دهد، خودم …

نور سوم

موقع بخیه زدن، من همیشه داوطلب می‌شوم. در فاصله‌ای که دو لبه پوست با هم مماس می‌شوند، پوست را به پوست گره می‌زنم و چیزی در من آرام می‌گیرد. به عقب برمی‌گردم، به پیش از خراش عمیق، پوستی که پاره شده، گوشتی که دریده شده. زخم را تمیز می‌کنم و …

زبان همیشه قاصر است

زیستن و نوشتن میان دو زبان چند شب پیش خواب دیدم دوباره در پکن هستم، دم مجتمع آپارتمانی‌مان. زمانی تلفنی عمومی آنجا گذاشته بودند، تلفنی مشکی از همان تلفن‌های قدیمی که صفحه‌ی گردان دارند، و مسئولیت مراقبت از آن را هم به پیرزن‌های عضو انجمن محله سپرده بودند. هروقت تلفنی …

معرفی قصه : یک روز عالی برای موز ماهی

«… با فرچه مخصوصش یک لایه لاک دیگر روی ناخن انگشت کوچکش مالید تا هلال سفید انتهای آن بیش‌تر به چشم بیاید. بعد درِ شیشۀ لاک را بست، بلند شد و دست چپش را که هنوز مرطوب بود مثل بادبزن تکان داد. با دست خشکش، زیرسیگاری لبریز از ته‌سیگار را …

چقدر بشکنیم؟

نگاهی به شکسته‌نویسی در فارسی مدتی پیش در جستجوی رمانی برای ترجمه، به اثری از نویسنده محبوبم برخوردم که تازه منتشر شده‌بود. یک بار کامل خواندمش. به نظر رمان روانی بود و قصه‌اش را دوست داشتم. با خودم گفتم از پسش برمی‌آیم؛ زیاد با کار قبلی‌ام متفاوت نیست. شروع به …

بازگشت به بالا