آقای نادری وارد اتاق خسرو، تنها پسرش میشود. نگاهی به بچه پلنگ خفته روی تخت کنار او میاندازد و به پسرش نهیب میزند که تو چرا نه سر داری و نه ته.
خسرو نگاهی از سر بیتفاوتی به پدر میاندازد. گفتههای پدر برای او مهم نیست، مهم کت و شلوار اتوکشیده، پیراهن چهارخانه آبی درشت با خطهای صورتی ملایم و ملیح و کفشهای واکسخورده است که اتاق به همریخته را همچون طلوع صبحِ شنبه، بینقص انعکاس میدهد. جدا زیبا و البته عجیب نیست؟ پدر هم سر دارد و هم ته. از سر تا به ته پدر(البته بستگی هم دارد که ته را کجا در نظر بگیریم؟ فرض از رستنگاه موی سر باشد تا رستنگاه موی شصت پا) وضوحی دارد که دکارت هم به دنبال آن بود احتمالا به همین دلیل بود که او به خوبی میداند تا چطور مومن و مطمئن همان وسط بازار شامِ خسرو بایستد تا از او یک تندیس دیگر شبیه مار و اژدهای میدان حر بسازند. مثلا خنجر همان پاهای پدر باشد و اژدها شورت و زیرپوش های رنگارنگ نادریِ کوچکِ نامنظم باشد که به زیر پای پدر با چروکهای پشت هم خاکسارانه، اظهار ارادت میکنند. خسرویِ خوبان( نامی که بچههای کافه کانستراکشن برای او گذاشتهاند) در نگاه تحقیرآمیز پدر تنها آنقدر فرصت پیدا میکند تا تصویری برای خود بسازد تا از زندگی مبتذل و فکاهیطورش این اول صبح این حد جدا نیفتد و انرژیاش را برای کارهای مهمتر نگه دارد. مثلا در ذهنش به خود میگوید که ما میتوانیم سر و ته پدر را با سر و ته بچه پلنگ در یک فضای سر و ته دار بگذاریم مثلا در یک محفظه شیشهای شبیه آکواریوم تا در فضایی کاملا شفاف و متمایز درس بگیریم که هرچیزی باید، تحت هر شرایطی سر و ته دار باشد و البته چیزهای سر و ته دار در نهایت در کنار هم چه ترکیب و سرنوشتی خواهند داشت! خودِ قاب تصویر بدون هرگونه حرکتی فوقالعاده است. خسرو تصور میکند که پلنگ در فضایی شیشهای، اطرافش را بررسی میکند به قامت پدرِ همبندی و مونس خود نگاه میاندازد و در کفش آینهوار مشکی چهرهی خودش را میبیند و چون هنوز به سن تکامل آینهای که ژک لکان مطرح کرده نرسیده و هنوز نمیتواند جهان را منفک از خود بفهمد به کفش حمله میکند تا خود را دریابد و با خودش یکی شود و اینجا است که شکوهِ رابطهی دو مرد سر و ته دار در وضوح کامل شکل میگیرد.
پلنگ از آخرِ پدر شروع به گاز و نوازش میکند، در نوبتهای اول نوازش و در نوبتهای بعدی به تدریج تعداد گازها بیشتر میشود. دیدن سرِ پدر و چشمان او در این لحظه شگفتانگیز است و کلامی که بالاخره منعقد میشود چه خواهد بود؟ انگار پردهی نمایش کشیده میشود و جلوی چشمانش چهارخانههای طوسی و مشکی شکل میگیرد و دو سوراخ که جای رانهای خسرو است قاعدتا و در تصویری واضح، با رعایت فاصلهی هنری شورتی که از نوک ورنیِ بزرگمرد خاندان نادری روی نینی چشمان خسرو دقیق و درست شوت شده است، خداداد هم اینطور دقیق به استرالیا گل نزد.
من با تو چه کنم؟ نادری سوال میکند و احتمالا بعد از آن راه برای هر پذیرشی بسته میشود. خسروی خوبان دست پلنگ را از روی قفسه سینه خود برمیدارد و آرام کنارش میگذارد از پدر خواهش میکند که کمی آرامتر صحبت کند تا بچه بیدار نشود. خودش نیمخیز میشود شورت را کنار میگذارد خم میشود و باقی شورتها را از زیر پای پدر بیرون میکشد بلند میشود و کششی به دستهایش میدهد کل بدن طوری کشیده میشود که انگار پلنگی بالغ روبهروی پدر ایستاده و البته گرسنه نیست و قصد حمله ندارد.
خسرو درنگ میکند فکر میکند سر و ته داشتن قشنگ است اما با تو چه کنم چندان از نظر خسرو گیرا نبود آقای نادری باید چیز دیگری به افاضاتش اضافه میکرد. پدر به سمت در برگشت و با حالتی که کمی در آن لحن استیصال داشت پرسید تکلیف چیست؟ خسرو عین شیخ حسن جوری جواب را از آستین درمیآورد و میگوید : تکلیف همان است که بود باید صبر کنیم تا از صیقل دندانهای پلنگ آینهای بسازم. پدر گفت : دندانهایش را هم مثل دندانهای تو خواهم کشید و با این جمله اتاق را ترک کرد و آینهای از سرنوشت خسروی خوبان به دستش داد تا بداند زندگی او نیز مثل پلنگ، سر و ته شده و راهی به رهایی نیست.
خسرو دهان پلنگ را باز کرد به دندانهای تیز او نگاه کرد به چشمانش خیره شد و خودش را خوب تماشا کرد سپس هر دو راهی اتاق پدر شدند. خسرو پلنگ را روی تخت دونفره خواباند، مثنوی مولوی را برداشت و در فهرست داستان چینیان و رومیان را پیدا کرد، بیتهایی که چینیان رنگ روی رنگ میگذاشتند و رومیان آینهای صیقل میدادند. خسرو کنار پلنگ دراز کشید و فکر کرد بهترین پاسخ به مغولها آینهای است که بتواند تیز باشد و در عین انعکاس ایرادها را نیز برطرف کند. به دندانهای صیقل خورده و تیز پلنگ نگاه کرد کنار او آرام گرفت و برای بازگشت پدر به انتظار نشستند.